سید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و باباسید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

امیرحسین، گلی از بهشت

حموم فرشته کوچولوی ما

ساعت 15:42 دقیقه است و ما خونه عزیزجون امیرحسینیم بابا خوابیده به بیشنهاد عزیزجون امیرمو حمومش کردم البته اول مایل نبودم به همون دلایل گریه کردنای امیرحسین اما چون حسابی عرق کرده بودی و امشب هم به خواست خدا راهی بودیم و تو خونه جدید هم شاید تا یکی دوروزی نمیشد حمومت کنم قبول کردم و بردمت شیرت دادم و کمی هم خواب داشتی بعد یکی دو دقیقه دیدم چشات تو حموم سنگین شد و خوابت برد یعنی درست زمانی که داشتم میشستمت، وای نمیدونین چه ذوقی کردم دیدم اینطوری با آرامش تو بغلم اونم موقع حموم کردن خوابت برده حالم قابل وصف نیست همونطوری که خوابت برده بود  به آرومی و دقت توی حموم لباس تنت بوشوندم و دادمت به عزیزجون و ادامه ی خواب...
24 ارديبهشت 1392

خداحافظی موقت

سلام به دوستان وبلاگیم درست از چهارشنبه هفته بیش که مودم و ملحقاتش جمع و جور شد به قصد اسباب کشی تا شنبه که اسباب ها به تهران فرستاده شد و دیروز که خونمون تروتمیز کردیم برا اجاره دادن و امروز که اومدیم خونه عزیزجون برا خداحافظی ... من از وبلاگ امیرم بی خبر بودم تا حالا.. از دوشنبه گذشته تا دیروز شما خونه مادر جون بودی و حسابی آقاجون و مادرجون و دایی مسعود خستشون کردی بغلی شدی بشدت.. اینمدت نتونستم اونطوری که دلم میخواست بهت برسم هم بحران روحی داشتم و هم سرم خیلی شلوغ بود عزیزدلم تهران هم اینطور که معلومه به این زودیا تلفنمون وصل نمیشه و من از خونه امیرم منظورم وبلاگ امیرحسین جونه دور میمونم دوستان وبلاگیم خیلی دوستون دارم تو این...
24 ارديبهشت 1392

اواخر 9 ماهگی میوه بهشتیم

چقد زود میگذره دوستای گلم، ادامه مطلب:   چند روز پیشا داشتم به بابا محمد میگفتم خوب میشد اگه دوباره برمیگشتم به عقب،به زمان تولدت،اینبار با تجربه بودم و خیلی بیشتر وبا اعتماد به نفس بیشتر بهت رسیدگی میکردم،انگار بعد 9 ماه تازه داره ی چیزایی دستم میاد و سخت نمیگیرم ..کاشکی میشد تجربه الانو اونموقع داشتم ولی خب ..نمیشه:) 4 روز دیگه نه ماهت تموم میشه..چقد زود بزرگ شدی ماشاله.. اینروزا ی غصه ای تو دلمه،دلتنگی ...،یه وقت فک نکنی مامان ضعیفی داری .. نه ولی  دلم تنگ میشه برا خونواده و خونمون و شهرمون بیشتر بیشتر برا مادرجون و آقاجون،از این ناراحتم که اونا دلشون برا ما تنگ میشه و غصه میخورن همینطورم عزیزجون و پدر...
16 ارديبهشت 1392

باغچه ی خونمون

گل خوشبوی من این عکسارو برا یادگاری از حیاط خونمون گرفتم،باغچه خیلی قشنگ شده،سبزی هایی هم که همسایمون زحمت کاشتنشونو کشید حسابی بزرگ شدن،گفتم حالا که روزهای آخر که اینجاییم بیایم تو حیاط و عکس بندازیم که از قضا بابا هم از سرکار برگشت و همراهیمون کرد  دوستای گلم، ادامه مطلب: این هم عکسای امروز صبحه که دلم نیومد نزارم امروز رو صندلی نشوندمت و اومدم عکس بگیرم که تو ی لحظه خودتو کشیدی جلو و اومدی وایسی نتونستی و با سر اومدی زمین و صندلی اومد روت ببخش مامانی منو زودی گرفتمت الحمدله چیزی نشد ...
10 ارديبهشت 1392

دوستت دارم مادر

و چه زیبا گفت شاعر: من بدهکار توام ای مادر     همه جانی که به من بخشیدی         لحظاتی که برای امن من جنگیدی            وبدهکار توام عمرت را               روز هایی که ز من رنجیدی                  اشک ها دزدیدی و به من خندیدی         مامان عزیزم از صمیم قلب دوستت دارم خیلی دوستت دارم ایکاش میتونستم احساس واقعیمو بهت بگم ...
10 ارديبهشت 1392

شیرین تر از عسل

خنده های نمکین امیرحسین جون دوستای گلم، ادامه مطلب: بماند که این خنده ها کار دستمون داد و گل پسرمون هرچی خورده بود احتمالا در اثر دل درد ناشی از خندیدن زیاد گلاب بروتون بالا آورد. ...
7 ارديبهشت 1392

این روزهای امیرحسین

این عکس ننوی جدیدته که 9 فروردین به دست مادرجون و آقاجون بازسازی شد،ننوی قبلی که تو چهارماهگیت برات ساخته بودیم کوچیک شده بود و کاربردشم اینه که در طول روز اگه بخاطر صدا یا ... بدخواب شدی با تکون دادنش دوباره میخوابی عزیزم دوستای گلم، ادامه مطلب:   ژست های چهار دست و پا رفتن امیر مادر   وقتی امیرجون عقبی میره و با سرعت نور میچرخه و بهدفش که جلوشه نمیرسه اینطوری میشه: اما...آغاززززززززززی دوباره خواب شیرین شب هنگام پسرکم امیرحسین جون خیلی خیلی... عشق تلویزیونه بخصوص سی دی خاله پریا اون قسمتیش که راجع بحیوانات مختلف توضیح میده..ی بارم تو پایان شش ماهگی ی صدایی عین صدای جغد بلافاصله بعد شنیدن از...
2 ارديبهشت 1392

زائر کوچولو

سلام بر پسر معصوم و دوست داشتنی خودم دیروز روز شهادت خانوم فاطمه زهرا (س) بود که همین جا این روزو البته با تاخیر خدمت تمام دوستان وبلاگیم تسلیت میگم از شنبه شب تصمیم بر این شد که یکشنبه یعنی روز شهادت خانوم ساعت 10:30تو دسته عزاداری شرکت کنیم،اول صبح با صدای شیرین مش حسین آقا بیدار شدیم و سریع آماده شدیم برای حرکت،ی مسیر تقریبا 5 کیلومتریو با کالسکه که حدودا نصف مسیرو پشت دسته عزادارها بودیم طی کردیم تا به امامزاده ابراهیم برسیم ،بین راه که پشت دسته عزادارها بودیم و همزمان با مداحی دلنشین یک آقا خیلی چیزها از خانوم خواستم...و بعد هم برات آیه الکرسی خوندم که انشاله بین راه خسته نشی و مجبور نشیم زیارت نکرده برگردیم که خداروشکر خیلی خی...
26 فروردين 1392

...امیر درآورد دندون

سلام عسل مامان یکشنبه صبح بعد اینکه از خواب بیدار شدی یکم بازی کردیم و موقع خندیدنت متوجه ی مروارید کوچولوی سفید شدم لثه پایین سمت چپ،از ذوقم همینطوری بلند بلند میخندیدم،بابا هم خیلی خوشحال شد و وقتی از سر کار برگشت یک راست رفت سروقت ننوت تا بیدارت کنه و دندونتو ببینه که البته من نزاشتم چون اونطوری بدخواب میشدی اینم ی عکس از اولین مروارید فرشته کوچولوی خودمون دوستای گلم، ادامه مطلب: ...
22 فروردين 1392